بارسفربستم دگراینجانمیمانم
بروعشق ازخداآموزنمیخواهم تورادیگربدان ازدام تورستم
تواین عشقورفاقت نداشتی توصداقت
همون عهدی که بستی خودت اونو شکستی
عجب حوصله داری که بازم گله داری
ولی ای گل نازم همینه همه رازم
فدای توشدم من نگفتم که فداشو
فقط گفتم عزیزم تویاردل ماشو
توهم رفتی زپیشم زدی تیشه به ریشم
که باچشم پرآبم حالاخونه خرابم
میشینم سرراهت به امیدنگاهت
میگم نامهربونم شدی وردزبونم
به پای همه حرفات نشستم ننشستی
ازاون زخم زبونات شکستم نشکستی زندگی قصه تلخیست که ازآغازش بس که آزرده شدم
چشم به پایان دارم
نظرات شما عزیزان:
با سپاس فرزانه
وقتی مثل کودکی هام بغض میکنم ...
خدا از آسمان به زمین بیاد...
اشک هامو پاک کنه و دستمو بگیره و . . .
بگه: اینجا آدما اذیتت میکنن؟
بــیـــا بــــــریــــــــم ..........!
عزیزم وبت عالیه
مرسی بهم سرزدی
وبلاگ زیبایی داری.
بازم ب من سر بزن.
موفق باشی.
فرو برده ام رخ بر نرمی بالشتت
و نفس می کشم عمیق و عمیق تر
شاید عطر جا مانده از حضورت
فریبم دهد که هستی.
با گیجی دستانم چه کنم؟
به چه گره زنم هم شکل صمیمیت تو؟
می دانم.....
صبح که چشم باز کنم
جز درد نگاه و پلک های ورم کرده از اشک، هیچ نخواهم یافت
کاش بیش از این تماشایت می کردم
خواهش میکنم اختیار داری نجلا خانوم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم
گفت: شايد در سرنوشتت نوشته باشم:
هر چه آرزو كني!
خوشم امد....ايول
Power By:
LoxBlog.Com |